فراموشی....
باران دیشب مهمون داشتیم، عمو شهرام آرمان اومده بود خونمون. کلی ذوق کرد و بالا پایین پرید و شیطونی کرد. می خواستم از میز شامم برات عکس بگیرم یادم رفت ! مثل همیشه ! فراموشی ! دلتنگتم خیلی زیاد ! کاش پیشم بودی ! کاش کنارم بودی ، تسکینی بودی روی دل بی تابم، مامان فدات بشه دختر قشنگم.....
یاد این عکس به خیر ! دربند رستوران باغ ایرانی !اون شب شام نخوردی، هر کاری کردم از پرس میگوهای من بخوری قبول نکردی، گفتی زیاد خوردم،حالم بهم میخوره... پای ارمان می لنگید هنوز، یادته ؟چه شب قشنگی بود.
دوست دارم....❤
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی