نگرانی های مادرانه !
🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼
🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼
🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼
🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼
یک ماه مونده به دنیا اومدن آرمانو من پرم از هیجان، استرس، خوشحالی ترس... همه رو با هم دارم. هر لحظه یه حالی.خوشحالم از اینکه دارم به آخر بارداری نزدیک میشم وارمانم رو بغل میکنم و همین طور به دیدار باران نزدیک میشم. از بارداری خیلی خسته شدم. واقعا سخت میگذره که امیدوارم به سلامتی و خوشی تموم بشه. توی غربت، تنها، دور از خانواده، دور از باران.... خیلی سخت هر چی بگم کم گفتم... همسرم خیلی مهربونه و حواسش به من هست.ولی هر کسی جای خودش رو داره. خیلی وقتها به مادرم نیاز داشتم که کنارم باشه... یه وقتایی غصه ام می گرفت و یواشکی گریه میکردم. ولی بعد به خودم دلداری میدادم.همش سعی میکنم قوی باشم، سعی میکنم محکم باشم و کم نیارم همش به جای خوبش فکر میکنم به اینکه بچه ام به سلامتی به دنیا بیاد و من بتونم برم پیش بارانم. ببینمش بغلش کنم. فقط به این امیدم.که البته برای ایران رفتن تا دو ماهگی آرمان باید صبر کنم. الان هم دلم روشنه ولی یه جورایی خیلی نگرانم و میترسم. خواستم یه خورده بنویسم که شاید یه کم آروم بشم. از شما دوستای مهربون میخوام واسم دعا کنید که همه چی به خوبی تموم بشه و زایمان راحت و سلامتی داشته باشم.
ممنون